سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنگ واژه ها

 

 

 

 

WELCOME

 

I   WISH     YOU GREAT    DAY

 

 

به یادش و به یاریش . . .

دم از بازی حکم میزنی پس به زبان قمار برایت می نویسم

قمار زندگی را به کسی باختم که تک دل را با خشت برید

جریمه اش یک عمر حسرت شد

باخت زیبایی بود ! ! ! یاد گرفتم به " دل" دل نبندم . . .

گاهی وقت ها دلم از خودم می گیرد احساس می کنم تمام درها به رویم بسته می شود و دیگر راهی ندارم

انوقت دلم می خواهد دستانم را تاجایی که می توانم ببرم بالا و با تمام توان                                                          

                                                                          بزنم تو سرم . . .






نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/6/13ساعت 4:23 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

 گاهی وقت ها دلم و تمام دلم می گیردبی خود و بی جهت انوقت دلم میخواهد هرکجایی از زندگی که ایستاده ام بنشینم و دیگر ادامه ندهم .

گاهی وقت ها چیزی مثل زلزله ای هشت ریشتری ته دلم را می لرزاند انوقت همه چیز درونم سرنگون میشود .

گاهی وقت ها طوفانی در دلم برپا میشود که میدانم بعد از ان همه چیز از ریشه کنده خواهد شد .

گاهی وقت ها ابرهای دلم درهم فرومیروند و رعدوبرقی می زند که جنگل دلم را می سوزاند انوقت ابردلم هوای گریه می کند و اخر هم سیلی به راه می افتد که صخره های دلم رامی شکند .

گاهی وقت ها حرف دلم را هیچ کس نمی فهمد انوقت دلتنگ میشوم وهیچ چیز مثل دلتنگی بد نیست .

گاهی وقت ها دلم به حال دلم می سوزد

برایم عادت شده که بعداز هریادتو دلم زیروروشود

میترسم این عادت عجیب اخربلای جانم شود . . .

حالا باز من و همین نقطه پایانی که دنیای مرا غروب کرده همین سایه ی سوت وکور همین روزهای تکراری و همین لبخندهای اجباری همین روح خسته و همین تنهایی

ازدرو دیوار قلبم دلتنگی تو میبارد ای کاش چتری میشدی بر این باران بی وقفه

ف ا ص ل ه را کم کن بیا همین لحظه بیا تو دیروز هم که بیایی برای من فرداست .

حیف است یک سال بگذردو بی تو پیاده رو های خیس را قدم بزنم

شب سرد غیبت را نمی توان معنی کرد مگر درپناه ظهور  که به تماشای سپیده دم می نشینم خواهم گفت که دیشب چه بودوچه گذشت . . .

دلت قرص خیالت را تنها نمی گذارم حتی اگراسمان به زمین بیاید حتی اگر باران از زمین به اسمان ببارد همراه هم چتر وهم بارانت هستم! ! !

توقول دادی حسرت دیدنت را به این پنجره به این اسمان وبه این دل بی قرار نگذاری . . .

میرم کز میکنم تنها یه گوشه          ولی بازم دلم گرمه به فردا

به فردایی که باتو توی راهه          به فردایی که روشن میشه دنیا

زمان لیریز اندوهه                     زمین دلگیروبی روحه

واس این خسته از طوفان             نگاهت کشتی نوحه

تورو تو گریه ها خواستم             تورو ازهردعا خواستم

ازاونی که دوست داره                تورومن ازخداخواستم

توروحس میکنم هرجا                 توی هر هرگوشه از دنیا

تورومیشناسم از عطرت              که می پیچه توی رویا

دل من روشنه نورت                  یه روز میگیره دنیامو

میاد اون روزکه می بینم             توی بیداری رویامو

                                 P.B


نوشته شده در پنج شنبه 92/12/1ساعت 9:51 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

هواگرفته بود وباران میبارید کودکی زیرلب میگفت :"خدایا گریه نکن درست میشه" دویدم و مسیر همیشگی راطی کردم اما . . .

بازهم دیر رسیدم و دوستی قسمت شداخرهم به من هیچ نرسید باز من ماندم و تنهایی ها من ماندم و این قلب شکسته خسته شدم بس که فریاد زدم یک قلب مجانیقیمتش فقط یک لبخندبازهم روی دستم ماندوکسی نخرید. خسته شدم بس که قلبم بازیچه ی دست مردم شد مردمی که یک عمر دم از دوستی زدنند.

قصه اصحاب کهف شوخی است :این دوران یک روز هم که بخوابی همه تورا ازیادخواهندبرد .

خسته شدم بس که تکه های شکسته ی قلبم را بهم چسباندم وبازهم تکه تکه کردند . مدت هاست که نفس هایم دلتنگ اند دلتنگ خدایی که همین نزدیکی است وتمام حرارت ها از ان اوست .

خسته شدم خدایا . . . خودت بیا قلب مرابخراگرتوبخری تخفیف هم میدهم :گوشه چشمی نگاه یک قطره مهربانی لمس دستان تو فقط همین

قول میدهم اگر توبخری سندشو شش دنگ به نام تو بزنم این پنج وارونه ناقابل است فقط برای توست برای خود خودت

خدایا من به معنای واقعی کلمه ورشکست شدم . قلبم را شکستند وکسی نگفت شاید حریم تو باشد .

اگرقلبم رابخری انوقت من باتو توبامن پادشاهی خواهم کرد

"خدایا فقط یادت نرود جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود "

تورا بجای همه کسانیکه نشناخته ام دوست میدارم

تورابخاطر عطر نان گرم

برای برفی که اب میشود دوست میدارم

تورا برای دوست داشتن دوست میدارم

تورابجای همه کسانیکه دوست نداشته ام دوست میدارم

برای اشکی که خشک شدو هیچ وقت نریخت

لبخندی که محوشدوهیچگاه نشکفتدوست میدارم

تورابخاطر خاطره ها دوست میدارم

برای پشت کردن به ارزوهای محال

بخاطر نابودی وهم وخیال دوست میدارم

تورابجای همه ی کسانیکه ندیده ام دوست میدارم

همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم

تورا برای نخستین گناه

وتورا برای هزارمین بخشش

                              دوست میدارم . . .


نوشته شده در پنج شنبه 92/12/1ساعت 9:17 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

حالا دیگه دنیایی شده که مردم صحنه ی اعدام یه مجرم رو بیشتردوست دارن تا صحنه *ل *ب*دادن اسمش هم نفرت انگیزه مگه نه *ل*ب*دادن

بابا اینقد مرامتونو به رخ نکشید . نه طاقت دروغ دارید نه تحمل حقیقت چرا فکر میکنید بلانسبت اسکول گیر اوردید که اینقد اهنگ های" دوستت دارم" رو براش میخونیدوبه خیال خودتون طرف باور میکنه. بعدکه دلتون قرص شد درکمال نامردی مردونگی رو بجا میارید.شماهمون خاک هستید که ممکن بود یک تکه اجر روی دیوار یک خانه یا یک تکه قلوه سنگ روی یک کوه باشید اما خدا اجازه نفس کشیدن رو به همین یک مشت خاک داده

خاک انتخاب شده که اجازه دارد عاشق شود.اجازه دارد یک بار دوبار سه بار نه هزاربار نه هرکسی نه هرجایی نه به اندازه تا موهای سرش

اخرهم قلبش بشود کاروانسرا که هرکس و ناکسی ازهردری وارد شود وذهنش طویله که به هر گوسفندی فکرکند

مگه عشق غیر از اینه که یه سال ازگار زندگیتو بدی بعدش با یک اس ام اس بفهمی طرف داشته واسه BF یا GFشارژ می فرستاده اشتباهی فرستاده واس توچطور یه روز ادعامیکرد غیراز تو توی دنیا کسی رو نداره

ای والله ناز شستت مرامتو عشفه خوب حساب گذاشتی کف دست یارو

شما رو نمیدونم ولی من که دیگه پشت دستمو داغ کردم دوروبر این دوست جماعت و یه واژه غریب *ع*ش*ق* که افتاده توی فرهنگ لغتم نرم البته منم بخوام برم عشق دیگه باور نداره بامن بمونه .

روزگار صحنه ی جرم است :لطفا نزدیک نشوید "


نوشته شده در پنج شنبه 92/12/1ساعت 9:16 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

 

یک کلام حرف حساب (حالا خودمونی :عشق کیلویی چنده  !؟! )

عشق یا اشق

راستی عشق را با"الف" مینویسند یا با"ع" پاک گیج شدم نکه اصلا عشق تو دنیانیست

حالا یه بچه قنداقی به دنیامیاد میگه عاشق شدم بابااول فلسفه عشقو یادبگیرید بعدتازه توالان بایددغدغه زندگیت شکستن نوک مدادتوترکیدن بادکنکت باشه

 اصلاچرادوتاهم جنس عاشق هم میشن ؟واقعااااااا؟داریم ؟مردم داریم؟تعجب منوبگیرید.خداوکیلی چرا؟من که اصلا درک نمیکنم

خنده دار نیست که به یه نگاه بگن عشق؟خب شایدخنده دارنیست که به نیم نگاهشم میگن. . .

دیگه عشقونباید درالفبای شهر غریب جستجوکرد یاتوی رمان ها و فیلم ها وافسانه ها  . . .حالا درامتدادیک نگاه مسلما یک عشق درکمین است . . .

ماشاا... به این جماعت میدونید انسان چیست ؟

شنبه :به دنیا میاد

یکشنبه:راه می رود

دوشنبه :عاشق می شود

سه شنبه :شکست میخورد

چهارشنبه :ازدواج می کند

پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد

جمعه :می میرد . . .

طبق قانون پایستگی عشق :عشق نیرویی است که با فراموشی رابطه مستقیم دارد ودرلحظه پدید می اید ازبین نمی رودبلکه ازشخصی به شخص دیگر منتقل می شود وهمواره پایسته و ثابت است . . .

حالا گفتن انسان تنوع طلبه ولی نه تا این حد بابا یه جو معرفت به خرج بدین یکی ازخودگذشتگی کنه ای روزگار نانواهم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد .

راستی خدا:ازعشق امروزمان جیزی برای فردا کنا بگذار نگاهی یادی خاطره ای تصویری صدایی لنگ کفشی برای ان هنگام که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بودیم

یه بوهایی میاد بازم عشق تازه و بوی خیانت

حالا میشود حس کرد که چون عشق ارزان است همه مشتری شده اند " اینکه قیمت عشق اشک است " هم دیگر قدیمی شده به نصیه میبرند

یادم باشد به سهراب بگویم عشق دیگر صدای تپش قلبهانیست صدای فنر تخته هاست . . .

اما هنوز هم می خواهم حرف اخرم این باشد "به عشق ایمان دارم "

                                       .     .     .

 


 
نوشته شده در پنج شنبه 92/12/1ساعت 8:33 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

به حرمت اون پلاکه شهیدی که هنوزم خاک ایرانش حماسه میسازه نزار به ویرانه بکشه مرز و بومت

عرق ملی رو دوش ما هست و بوده

سرچه ی تاریخو بردارو ببین بوده نقشه ی ایران مثه الماسو نگین

ما ها بچه های همون نقشه هستیم که پشتوانمونه به تخته جمشید

ایران وطنته غیرتت کجاس ها؟ تو باید باشی واس یه ایران سکان دار

یادت باشه فردوسی اشعارو با عشق می داد به ایرانو اقسا نقاطش

کوروش کبیر ایرانه گل سرسبدو ساخت همینجا هم مرد همه میدونن مقبرش کجاس

چیه منو تو کم داریم از بزرگامون نگو این تمدن داریم مال بزرگامون

تو هم پاره کن اون بلیط لامصبو گوش بده به حرفای من لا اقل نرو

اونکه گذاش رفت ببین توبه کرد داداش خروجه تو هم از ایران مثه تف سربالاس

به دنیا اومدی چون این ایران ایرانه توست وگرنه شناسنامتو بگیر سیاهش کن

ایران چوبدستیه پرچمش دست میخواد بیا داوطلبانه بریم زیر سختیاش

ایران سپر داره بدون سپرش ماییم بیا از داخل ایرانو نگهش داریم

میخوای بذاری بری مدیونی به خاکت باید اینجارو بسازی هرجوری که باشه

میگی که تو ادمه خیلی خاصی هستی پس باید پایه وطنت واستی پس چی

وجدانت کجاست که پشت کنی به کشورت اینجوری راضی به خود کشی ملتت

خودت بیا وظیفه ی تو همینه باید وجودتو تقدیم کنی دو دستی بهش

نه اینکه یادت بره تویی تنها دسرنجش باید از حفظ باشی هر پنج حرفش

 ایران من ایران من مظهر تمامه شیران و شهر انکس که تورا ویرانه کرد محو افکار بیگانه است

ایران من ایران من مظهر تمامه شیران و شهر آنکس که توراویرانه کرد محو افکار بیگانه است

من تو ایران به دنیا اومدم تو ایران تلاش میکنم تو ایران میمیرم تو ایران دفن میشم. . .

 


نوشته شده در شنبه 92/11/19ساعت 5:49 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

دلم انگاری گرفته قد بغض یا کریم ها

عصر جمعه توی ایوون میشینم مثل قدیما

تو دلم میگم آقاجون تو مرادی من مریدم

من اندازه وسعم طمع عشقتو چشیدم

??????

کاشکی از قطره اشکت کمی آبروم بگیرم

یعنی تو چشمه چشمات با نگات وضوبگیرم

برای لحظه دیدار از قدیما نقشه داشتم

یدونه هدیه ناچیز واسه تو کناز گذاشتم

یادمه یکی بهم گفت هر کی تنهاست توی دنیا

یدونه نامه خوش خط بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش توی رودخونه بریزه

بنویسه واسه اقاش خاطرت خیلی عزیزه

خاطرت خیلی عزیزه


نوشته شده در جمعه 92/10/27ساعت 6:3 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

 

 دیشب چه چیز عجیبی دیدم . . .

درگیرودار جنگ ریال مادرید وبارسلونا زیرنویس شده بود "اذان مغرب به افق تهران " راستی در ظهر عاشورا جنگ امام حسین(ع) هم زیرنویس داشت . . . 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/8/16ساعت 8:46 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

چشمانم را بستم تا قایم شوی اما تا همیشه شمردن شرط بازی نبود . . .

ده بیست سی چهل پنجاه شصت هفتاد هشتاد نود صد یک قرن شد بازهم بشمارم ؟

از کوچه پس کوچه های خیال دنبال تو می گردم گوشه ها را جست و جو میکنم هوا تاریک میشود ماه از پشت ابرهای سیاه بیرون می ایداما خبری از تو نیست. بازهم یاد تو بازهم فکرتو تا کی فقط همین یاد باقی بماند . شاید نقاش خوبی نباشم اما تمام لحظه ی بی تو بودن را درد کشیدم تو نبودی که ببینی از غم دوریت چه کشیدم . رعدوبرق صدای رعد وبرق می اید انگار باران هم در کمین نشسته قطره ها صف کشیده اند چشمان من هم ابری است من هم مثل ابرها تبعید می شوم مثل موجی که با دریا قهر کرده بدون تو من ارامش ندارم .

من نم نم عشق تو را با دریای محبت دیگران عوض نمیکنم. توکجایی لحظه های بی تو تکراری اند .تکرار هرلحظه مرگ بار است اما تو مثل نفس هستی تکرارت تضمین زندگی من است.

کاش این بازی فقط یک خواب باشد .کوچه نا اشناست ببین ! وقتی تو نیستی کوچه هاهم گمنامند .من و تنهایی شب و تاریکی باران ودریا تو این بازی باشد قبول تو بردی بازی دیگر کافی است از بچگی به من یاد داده اند که یک ساعت 60 دقیقه و هر دقیقه 60 ثانیه اما کسی نگفت هر ثانیه ی بی تو یعنی 100 سال

بیا!!! اخر کاری دست خودم میدهم که بهانه ی امدندت باشم .

باد تندی می وزد بدون تو نسیم هم طوفان شنی است برای من

توکجای مسیر باد ایستاده ای ای عزیز که بوی مهربانیت می اید . . .

با این غروب رو به خاموشی دلتنگی من بیشتر میشه

                  یک عمره جمعه های تقویمم با جای خالی تو سر میشه

یک عمرهرجمعه همین ساعت میترسم ازیک هفته ی بی تو

                 می ترسم ازعمری که کوتاهه از لحظه های رفته ی بی تو

نزدیک رویای منی هر شب با این که از دنیای تو دورم

                دارم برای جمعه ی دیگه راه تو رو با گریه میشورم

یک عمره توی ذهنم از دنیات تصویرهای تازه میسازم

               این جمعه هم قسمت نشد پیشت دلتنگیهامو دور بندازم

دارم مدارا می کنم با مرگ شاید تو برگردی و من باشم

              شاید که یک شب با صدای تو از خواب این سردر گمی پاشم . . .

                                              P.B


نوشته شده در جمعه 92/6/29ساعت 9:28 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

 

قطره ها در پشت سد صف بسته بودند و یکدیگر را به سمت دریچه هل می دادند هر کدام از قطره ها در حالیکه برای خروج به دریچه نزدیک می شدند ضمن هل دادن بقیه برای گذراندن وقت از گذشته و اینده ی خود حرف می زدند .

یکی از قطره ها که مدام عطسه میکرد ومدعی بود که با اب شدن برف کوه ها به انجا امده "من یکی که از سرما ودربدری خسته شدم دلم میخواهد از این به بعد زمستان ها در لوله ی اب گرم زندگی کنم البته پسرخاله ام در یکی از کشور های خارجی به نام شوفاژ زندگی میکند و قرار است برایم دعوتنامه بفرستد"

قطره ی دوم که سرو رویش گلی بود و معلوم بود از طریق سیل و ازپشت کوه امده است گفت"من ارزویم سفر به انطرف اب ها و خوانندگی است . مدت هاست به دلیل نداشتن تحصیلات ابیه پشت سد گیر کرده ام اگر ایندفعه هم نتوانم ویزا بگیرم همین جا خودم را جلوی بقیه تبخیر میکنم ."

قطره ی سوم که از شدت گریه مدام بر شوری اب می افزود گفت"تو رو خدا اینقدر دریا دریا نکنید راستش دختر من هم در ارزوی دریا بود اما یک شیر هرزاورا به بهانه فرستادن به همین دریا اخفال کرد و او را از لوله فراری داد الان مدت هاست که اب رویمان یعنی همان فرزندمان رفته و بر نگشته."

قطره ی چهارم درحالیکه که فحش های ابدار نثار دریچه میکرد گفت"یعنی چه؟این طورقطره چکانی مجوز خروج میدهند که که همه پشت سد گیرکرده اند من یکی حاضرم در لحظه ی ورود به دریا از من مولکول نگاری کنند اما دیگر اینجا نمانم."

قطره ی پنجم که از خجالت داشت اب میشد گفت" من هم زمانیکه یک قطره ی باران بودم اما هنگام فرودانقدر دود خوردم که معتاد شدم خدا کند تست اعتیاد هم نگیرند یادش بخیر یک زمان با ورزش حرفه ای تگرگ شده بودم اما الان تمام ماهیچه هایم اب رفته."

قطره ی ششم با شنیدن اسم تگرگ لرزید و گفت"همسر من هم در مراسم خواستگاری خودش را تگرگ جا زده بود اما بعدا فهمیدم دو پینگ کرده ودراصل از باران های رگباری بوده هروقت عصبانی میشد به من سیلی ابدار می زد مرا بگو که در ان شب سرد زمستانی با هزار امید و ارزو برای مراسم ازدواجمان تور سفید عروسی پوشیدم الان که جدا شدیم می خواهم بروم سمت دریا تا کمی روحیه ام عوض شود بین خودمان باشد با هزار زور و زحمت در هتل بین المللی صدف جا رزو کردم ومیخواهم در انجا با انجام عمل زیبایی مروارید شوم."

قطره ی هفتم که بالاجبار ادکلن کلر زده بود گفت "خوش بحالتان که می توانید از گذشته تان حرف بزنید من هر وقت مجبورم راجع به گذشته ام توضیح بدهم چون در فاضلاب زندکی می کردم  ازخجالت رنگم زرد می شودوفشارم بالا می رود  :دکتر گفته علتش این است که اوره خونم بالا است."

قطره ها همین طور به حرف قطره ی اخر گوش می دادند و از دریچه گذشتند?

قطره ی اول پس از عبور از دریچه سوار لوله شد و پس از ماهها خود را به ابگرمکن رساند اما در زمستان متوجه شد که اشتباها سوار لوله ی اب سرد شده. قطره ی دوم وقتی به دریا رسید و کسی تحویلش نگرفت از افسردگی تبخیر شد. قطره ی سوم انقدر در جستجوی فرزندش لوله ها را زیر پا کرد که نهایتا اورا در یک ابریز فرنگی پیدا کردند و با خوش شانسی توانست درست چند ثانیه قبل از کشیده شدن سیفون او را نجات دهند!قطره ی چهارم پس از عبور از دریچه در یک کانال فرنگی مشغول بکار شد و به دیگران اموزش میداد که چگونه باید به بیرون نشت کنند ! قطره ی پنجم برای بازدرمانی به تصفیه خانه ای اعزام شد و پس از کسب سلامت در کارخانه نوشابه تگرگی مشغول بکار شد .قطره ی ششم می خواست به مروارید تبدیل شودانقدر از زیبایی خود تعریف کرد که او را چشم زدنند از چشم ها افتاد وبجای مروارید از اب در امد.و قطره ی هفتم هر چند با اب درمانی اوره ی خود را پایین اورد ه بود اما چون با جعل شناسنامه خود را گلاب جازده بود با زهکشی مجدد به لوله ی فاضلاب دیپورت شد.


نوشته شده در جمعه 92/6/29ساعت 6:43 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |
   1   2      >


کد قالب جدید قالب های پیچک