سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنگ واژه ها

استعداد های یک ایرانی

فقطیک ایرانی می تواند هنگام دور زدن با ماشین به جای راهنما دستش رابیرون از ماشین ببرد .

فقط یک ایرانی می تواند بوسیله ی بوق ماشین از سلام و احوالپرسی گرفته تا انواع فحش و ناسزا استفاده کند .

فقط در سریال های ایرانی است که ادم های خوب فقیر و ادم های بدش پولدارند ودزد و به هیچ وجه ادم ها هر دو خصلت را ندارند .

فقط در عروسی ایرانی هاست که تعداد بچه هایشان از مهمان ها بیشتر است.

فقط یک پدر بیچاره ایرانی است که باید خرج بچه هایش را تا زنده است بدهد بعد هم بگویند بیچاره سنی نداشت سکته کرد .

وفقط در ایران است که یک کارمند برای میز بغل دستی زیر اب می زند وچند دقیقه بعد چای تعارف او می کند


نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 9:25 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

من خدایی دارم که . . .

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که که بسیار خوشحال است به او گفت :درچنین وضعی می خندی وشادی می کنی .

جواب داد :"من غلام اربابم هستم که او چندین گله و رمه دارد وتا وقتی برای او کار می کنم روزی مرامی دهدچرا غمگین باشم در حالیکه به او اعتماد دارم .

ان مرد عارف که از عرفای بزرگی بود می گوید : از خودم شرم دارم که یک غلام به ارباب با چند گوسفند توکل کرده ومن خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و باز نگران روزی خودهستم . . .


نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 9:25 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

ارزوی من . . .

امیدوارم خوشبختی مثل سگ پاچتون رو بگیره

مثل سوسک از سر و روتون بالا بره

ومثل انگل تو وجودتون خونه کنه


نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 9:24 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

L O V E

L      Lake of sorrow

              O       Ocean of tear 

V       Valley of death

E        End of life    


نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 9:24 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

اورده اند که   . . .

اشتری و گرگی و روباهی از روی مصاحبت مسافرت کردندو با ایشان از وجه زادوتوشه گرده ای بیش نبود . چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثرکرد برلب اب نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت رفت .تا اخر الامر بران قرار گرفت که هرکدام از ایشان به زاد بیشتر بدین گرده خودن اولی تر .گرگ گفتبیش از انکه خدای-تعالی-این جهان بیافرید مرابه هفت روز پیش تر مادرم بزاد!

روباه گفت: راست می گویی من ان شب در ان موضع حاضربودم وشمارا چراغ  فرا می داشتم و مادرت را اعانت می کردم!

اشتر چون مقالات گرگ و روباه را بران گونه شنید گردن دراز کردگرده برفت و گفت : به حقیقت داند که ازشما بسیار کلان ترم وجهان از شما زیادت دیده ام وبا بیشتر کشیده ام .

      


نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 9:24 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

یک کلام از استاد بزرگ "من"

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که گذشته است حسرت نخورم

وعمری عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

بگذار تا من خود ان را انتخاب کنم اما چنان که تو دوست داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

  چگونه مردن را خواهم اموخت

Dr . A . Sh


نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 9:24 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباس های کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه های دیگر نگاه می کرد .ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از ان پیاده شد وبا احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در اغوش داشت باز کرد . باحسرت به انها نگاه می کرد و از ته دل اه کشید.انها کودک را روی تاب گذاشتند.

خدایا!چه می دیدید ! پسرک عقب ماندگی ذهنی بود . با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت . او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا میرفت . چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد . . .


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/13ساعت 4:26 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

 

با یک جمله از هم جدا می شوند تا یکدیگر را امتحان کنند وهر کدام در انتظار دیگری همدیگر را نمی بینند چون به صورت اتفاقی هردو به جمله ی معروف "ویلیام شکسپیر" بر می خورند "عشقت را رها کن اگر بر گشت مال توست و اگر برنگشت از اول هم مال تو نبوده"


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/13ساعت 4:26 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |

 

دوستان !

هیچ میدانستید که

شانس فقط یکبار در خونه ی ادم رو میزنه

بدشانسی هیچ وقت دستش رو از روی زنگ برنمیداره

وبدبختی هم مسلما کلید دارده

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/13ساعت 4:24 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |
<      1   2   3   4      


کد قالب جدید قالب های پیچک