استعداد های یک ایرانی فقطیک ایرانی می تواند هنگام دور زدن با ماشین به جای راهنما دستش رابیرون از ماشین ببرد . فقط یک ایرانی می تواند بوسیله ی بوق ماشین از سلام و احوالپرسی گرفته تا انواع فحش و ناسزا استفاده کند . فقط در سریال های ایرانی است که ادم های خوب فقیر و ادم های بدش پولدارند ودزد و به هیچ وجه ادم ها هر دو خصلت را ندارند . فقط در عروسی ایرانی هاست که تعداد بچه هایشان از مهمان ها بیشتر است. فقط یک پدر بیچاره ایرانی است که باید خرج بچه هایش را تا زنده است بدهد بعد هم بگویند بیچاره سنی نداشت سکته کرد . وفقط در ایران است که یک کارمند برای میز بغل دستی زیر اب می زند وچند دقیقه بعد چای تعارف او می کند من خدایی دارم که . . . در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که که بسیار خوشحال است به او گفت :درچنین وضعی می خندی وشادی می کنی . جواب داد :"من غلام اربابم هستم که او چندین گله و رمه دارد وتا وقتی برای او کار می کنم روزی مرامی دهدچرا غمگین باشم در حالیکه به او اعتماد دارم . ان مرد عارف که از عرفای بزرگی بود می گوید : از خودم شرم دارم که یک غلام به ارباب با چند گوسفند توکل کرده ومن خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و باز نگران روزی خودهستم . . . امیدوارم خوشبختی مثل سگ پاچتون رو بگیره مثل سوسک از سر و روتون بالا بره ومثل انگل تو وجودتون خونه کنه O Ocean of tear V Valley of death E End of life اشتری و گرگی و روباهی از روی مصاحبت مسافرت کردندو با ایشان از وجه زادوتوشه گرده ای بیش نبود . چون زمانی برفتند و رنج راه در ایشان اثرکرد برلب اب نشستند و میان ایشان از برای گرده مخاصمت رفت .تا اخر الامر بران قرار گرفت که هرکدام از ایشان به زاد بیشتر بدین گرده خودن اولی تر .گرگ گفتبیش از انکه خدای-تعالی-این جهان بیافرید مرابه هفت روز پیش تر مادرم بزاد! روباه گفت: راست می گویی من ان شب در ان موضع حاضربودم وشمارا چراغ فرا می داشتم و مادرت را اعانت می کردم! اشتر چون مقالات گرگ و روباه را بران گونه شنید گردن دراز کردگرده برفت و گفت : به حقیقت داند که ازشما بسیار کلان ترم وجهان از شما زیادت دیده ام وبا بیشتر کشیده ام . خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که گذشته است حسرت نخورم وعمری عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم بگذار تا من خود ان را انتخاب کنم اما چنان که تو دوست داری چگونه زیستن را تو به من بیاموز چگونه مردن را خواهم اموخت Dr . A . Sh روی نیمکت پارک نشسته بود و به لباس های کهنه فرزندش و تفاوت او با بچه های دیگر نگاه می کرد .ماشین گران قیمتی جلو پارک ایستاد و مرد شیک پوشی از ان پیاده شد وبا احترام در ماشین را برای همسرش که پسرکی در اغوش داشت باز کرد . باحسرت به انها نگاه می کرد و از ته دل اه کشید.انها کودک را روی تاب گذاشتند. خدایا!چه می دیدید ! پسرک عقب ماندگی ذهنی بود . با نگاه به جستجوی فرزندش پرداخت . او را یافت که با شادی از پله های سرسره بالا میرفت . چشمانش را بست و از ته دل خدا را شکر کرد . . . با یک جمله از هم جدا می شوند تا یکدیگر را امتحان کنند وهر کدام در انتظار دیگری همدیگر را نمی بینند چون به صورت اتفاقی هردو به جمله ی معروف "ویلیام شکسپیر" بر می خورند "عشقت را رها کن اگر بر گشت مال توست و اگر برنگشت از اول هم مال تو نبوده"
دوستان ! هیچ میدانستید که شانس فقط یکبار در خونه ی ادم رو میزنه بدشانسی هیچ وقت دستش رو از روی زنگ برنمیداره وبدبختی هم مسلما کلید دارده
L O V E
L Lake of sorrow
اورده اند که . . .
کد قالب جدید قالب های پیچک |